سفری که نیمه تموم موند

ساخت وبلاگ

اومدم برم سفر

انقد با حرفاش آزارم داد

که به قول خودش نفرت در من به اندازه نفرت در خودش

پدیدار بشه

غافل از اینکه هر اتفاقی بیافته من از اون متنفر نمیشم

برای دیدنش سفرمو به تاخیر انداختم

برای حفظ حریمش بدون اینکه اجازه بده نزدیک تر نشدم

گوشیشو خاموش کرده بود از روی رد عطرش پیداش کردم

غرق صحبت های اون مدیر جدید بود و من نگاهش کردم

انقد دست پاچه پیدا مردن آدم جدید بود

که فراموش کرده بود منو

فدای سرش

همیشه گفتم من که باهاش معامله نکردم

که بگم هرچی در من حلول میکنه در اون هم باید باشه

میدونی حس مورد سو استفاده قرارگرفتن رو در من خیلی تشدید کرد

دائم به خودم میگم اگر دوستم نداشت که الان دیگه به واضح ترین حالت ممکن داره میگه ،پس چرا منو فریب داد؟

از من سو استفاده کرد که به چی برسه ؟

از من پیر و‌خسته و رنجور که نه پولی در بساط دارم نه زیبایی خاصی نه حتی موقعیت اجتماعی عالی

پس چرا منو‌مورد تعرض قرار داد؟

روح منو نابود کرد چون از روز اول چیزی جز عشقو دوست داشتن براش نداشتم!؟

یعنی اون حجم خودخواهی همراه با یک قسمت تاریک تهاجم گر در روح اون انقدددد قوی بود وقتی هست که وقتی دید توان از بین بردن این حجم از عشق و محبت خالص رو نداره ، سعی در جایگزینی اون با نفرت کرد

یک‌ترفند قدیمی که در همه کتاب های منطق و فلسفه به وفور یافت میشه

کاش حداقل اهل کتاب خوانی بود

من همیشه گفتم چیزی نیستم در مقابل اون

هیچ ادعایی هم‌ نداشتم

اما میدونستم اگر این روح‌طغیان گر سرکوب کننده اش

دست از این همه لجاجت و عصبانیت بر میداشت

و به جای این همه خشم و تنفر

در آرامشی که همیشه براش بوجود می آوردم آرام می‌شد ، حتما همه چیز تغییر می‌کرد

در کنار هم رشد میکردیم

از کتاب هایی که خوندم‌میگفتم

به اون از بازار های مالی آنچنان یاد میدادم که برای خودش

یک فرد مستقل باشه

و هزار و هزار چیز دیگه

باهم‌به همه بلندی ها میرفتیم

به همه شهر ها سفر میکردیم

و دنیامون رو از هر چی نفرت هست خالی میکردیم

اما افسوس که روح آزرده و بیمار و سیاه و تاریک اون فقد به دنبال راهی میگفت که همه چیز رو‌ خراب کنه

حتی به من انقد رحم نکرد که در سفر ! اگر‌ آرامش بدرقه راهم نمیکنه لااقل نمک بر زخمم نباشه

نه !

زخم ها میزد پشت سرهم کاری تر از کاری !

به اندازه ی ک تصادف کردم شدید

ماشین از هر دوسمتش نابود شد

وقتی نیاز داشتم که با همراهی ش آروم بگیرم

نه تنها همراهی نکرد که منو متهم به دروغگویی کرد

نوشت اگر واقعا تصادف کردی

متاسفم که برای اثبات سیاه و تاریک‌ بودن روح تو

مجبورم‌که تصاویر تصادف رو پایلیش کنم ؟

اومدم پایلیش کنم

ایمیل کنم

تلگرام

بعد یک لحظه با خودم گفتم

هی صبر کن

روح اون سیاه و تاریکه

پر از نفرت شده

تو چرا همراهی میکنی با سیاهی

پس نذار ذره ی از عشقت کم بشه

چون تو که معامله ی نکردی

رها کن این همه حرف های نفرت انگیزی که به تو‌میگه

و رها کردم

حرف های نفرت انگیزشو رها کردم

تا درونم مثل اون سیاه نشه

تا تبدیل به آدمی که از بقیه

از روح و‌شادی بقیه تغذیه میکنه نشم

من میدونم این قسمت سیاه و نفرت انگیزی که در درون خودش

درست کرده به زودی از بین میره

چون هیچ وقت سیاهی موندگار نیست

اما این ز خم های کاری که بر من زد هرگز خوب نمیشه

درسته من عاشقشم

و دوستش دارم

اما طوری پای توان منو زخم زد که هرگز اون آدم قبل نمیشم

اومدم بهش بگم من برگشتم سفرم به خاطر تصادف نیمه کاره رها شد

اما دیدم روح‌ پلید و سیاه که این روز ها همه وجودش رو تصرف کرده نوشته که دیگه هرگز نمیخواد منو ببینه چون استرسی میشه

خب اینم بمونه پای سایر زخم هایی ک بر من زد

اینم بمونه ب یادگار ...

یه روز کوچولو ...
ما را در سایت یه روز کوچولو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mershado بازدید : 246 تاريخ : پنجشنبه 3 فروردين 1402 ساعت: 0:46