یک حال عجیبی ام

ساخت وبلاگ

که همه چیز برام یک حس دوگانه داره
بخشی از درونم با استرس و دلتنگی شدید دائم فشار میاره که هی برو ایمیل ها رو چک
شاید بازم ایمیل فرستاده باشه ، میدونی اگه ایمیل داده باشه و جواب نداده باشی
باخودش فکر میکنی که تو نمی خواستی جواب بدی ...
یک بخش دیگه هم منو محکوم میکنه به سکوت و سکوت و سکوت
این بخش به من یادآوری میکنه که عشق چیزی جز فداکاری نیست
هربار که به من گفت سکوت کنم و یک گوشه باشم تا خودش بیاد دنبالم
من همیشه اینو رعایت کردم
فقط یک بار که خیلی دلتنگ بودم و داشتم به پایان همه چیز فکر میکردم
بهش گفتم لطفن منو نجات بده ....
و این روزا چقددددد عمیقن منو نجات بده اممم
اما نمیتونم بهش بگم
چون همون یک باری هم که بهش گفتم براش این تردید بوجود اومده بود که من
دارم از شرایط خاصی که داره به نفع خودم استفاده میکنم
و همونجا ازم قول گرفت که دیگه هرگز هیچ وقت تحت هیچ شرایطی بهش نگم
که حالم چقدر بده و ممکنه هر اتفاقی رخ بده و من هم مثل همیشه گفتم چشم .
برای همین این بخش از وجودم بهم میگه هی ، ادم که زیر قولش نمیزنه
و منم با همه وجودم که پر از یک فریاد بلنده ، یک گوشه ساکت می شینم .
میدونی ... چشم انتظاری سخته
میدونی ... اینکه همه وجودت پر از حرف باشه و تنها کسی هم که میتونه حرفات رو گوش
بده ، در فرسنگ ها دور تر نشسته باشه و به هر چیزی فکر کنه جز اینکه یک نفر اینجا بدون اون
داره توی این سکوت ... خاموش میشه ... اینا درد داره ...
میدونی ... اینکه بهت بگه هر چی شد منو تنها نذاری و تو باهمه وجودت بگی چشمممم
و بعد تنهات بذاره و اخرین چیزی که بهت بگه اینه که میخوام همه چی برگرده به روال قبل
میخوام همه چی عادی بشه ، میدونی وقتی اینا رو بهت بگه درد داره ...
میدونی ... اینکه از همه چیز و همه کس فاصله بگیری و فقط کنار اون باشی که اشک هات آروم
اروم بیاد و اون هم کنارت باشه و آرومت کنه و بهت بگه هی نیگا تو را چون جان خویش میدانم
بعد الان زیر این آوار اشک و دلتنگی له بشی و اون باشه اما بهت اهمیت نده این درد داره ...
و همه اینا فدای یک لبخند اون ...
فکر اینکه بخوام بهش بگم چقدر حالم بده و همزمان از دور می بینم که میخنده و برای خودش داره
یک زندگی جدید رو شکل میده ، اصلا دلم نمیاد این شادی شو از بین ببرم
همیشه میگفتم ما یکبار زندگی میکنیم .
وقتی اون میشه بیگ بنگ همه زندگی من ، چرا من به خواست اون عمل نکنم
چشم
اینا رو که اینجا می نویسم از گلایه نیست ها
نه
اینا از دلتنگیه
وگرنه اون هر کاری که انجام بده و هر تصمیمی که بگیره من چیزی جز چشم براش ندارم
هیچ وقت چیزی جز چشم نداشتم .
همینقدر حل شده در تمام من که دیگه اون نیست ، اون خود منه
آدم به خودش که نه نمیگه
یک روزایی بود به من میگفت
تو چرا انقد خوبی ؟
لنتی چرا انقد خوبی ؟
منم بهش میگفتم من هر چی هستم همه به خاطر وجود تو هست
تو هستی که اینا رو خوبی می بینی
تو هستی که اینا رو معنا میکنی
و حالا این روزا که نیست
این خوب ترینی که میگفت منم ، هیچی نیست
همیشه همین طوریه
هرچی خوبی بوده از اون بوده
و هر اشتباهی که باعث هر اتفاق تلخی شده
حتی این که الان منو طوری فراموش کرده که انگار وجود ندارم
همیشه باعثش من بودم
اون همیشه منشا همه خوبی ها بوده
و اگر هر تصمیمی که گرفته تا منو ایگنور کنه ، به خاطر خودمه
همیشه بهش میگفتم من هرگز در حد و اندازه های تو نیستم
آدم یک جا باید باخودش صادق باشه
من همیشه باهاش صادق بودم
هنوزم هستم ...
هر اتفاقی که بیافته هیچ وقت ذره ی از دوست داشتن من نسبت به اون رو که کم نمیکنه
مگه من با یک لبخند اومدم که با یک قهر بخوام برم؟
نه ...
من همین جام ، درست همون جایی که منو رها کرد
و ایمان دارم
چشم به راهم
میدونم یک روزی میاد دنبالم
یک روزی دوباره از راه دور بهم زنگ میزنه
و مثل اون زمان که اصن فکرشم نمیکردم گوشی رو بر میدارم
و صدای گرم و خنده های قشنگش رو میشنوم
فقط یک تفاوتی داره
اون زمان من اصن منتظر تماسش نبودم
اما الان خیلی وقته که همه چشمام به تلفنه
بالاخره موعدش که بشه زنگ میزنه
و من با همون ذوق همیشگی انگار که نه انگار شونصد سال گذشته
بهش سلام میکنم
بگم روزی هزار بار این لحظه رو تصور میکنم الکی نگفتم
اون یک روزی منو نجات میده
فقط این سری نباید بهش بگم که منو نجات بده
چون بهش قول دادم آرامشش رو بهم نزنم
نیگا من میرم و کمی میخوابم
چون این روزا خیلی زیادددد خوابش رو می بینم
و گمونم دیگه اینجا رو به این زودی ها آپدیت نکنم
چون راستش حالم اصن خوب نیست
نمیخوام چیزایی رو اینجا بنویسم که بعدا تر ها
وقتی باخودش میخونم ، فک کنه داشتم گلایه میکردم
نههه همه من به فدای تو
گلایهه چرا تا تو رو دارم
فقط دلتنگم
و از اونجایی که هیچی رو اینجا پاک نمیکنم
برای همین بهتره این روز ها که در اوج دلتنگی و حال بد خودم به سر می برم
اینجا رو آپدیت نکنم
یادمه میگفت اخرش همه حال بدی ها برا منه
من به فداش بشم که نیست که ببینه
همه حال بدی ها همه شون سهم من شدن
و من اصن شکایتی ندارم
من فقد میخوام اون شاد باشه
قوی ترین خودش باشه
حتی اگه همه اینا ینی منو باید بذاره همین گوشه رها کنه
بازم اشکالی نداره
من نسلیم ترین نسخه خودمم در مقابلش
دوسش دارم
و هر چی بشه بازم دوسش دارم
پس برم تا مدتی مدید که نمیام
امیدوارم اگه این اوضاع قرار نیست درست بشه
لااقل تموم خودم تموم بشم ...
امسال رو با دلتنگی و کلی دلشکستگی شروع کردم
میدونم اون نمیذاره اینطوری تموم بشه سال ام
شاید هم من تموم کردم خودمو ...
من چه اهمیتی داشتم؟
هیچی.
هیچ وقت هیچ اهمیتی نداشتم
مهم اینه همیشه برای اون بهترین ها رو میخواستم
فلنی ...
خدا
فزی
مواظب
بگ
بنگ
تون
باشین
خیلی
وقتا
از دست
رفته
هستیم
وقتی
حتی
روحمون
هم
خبر
نداره
.
.
.

نوشته شده توسط:همسخن|دوشنبه ۱۴۰۱/۱۲/۰۱ | |لینک ثابت | موضوع:

یه روز کوچولو ...
ما را در سایت یه روز کوچولو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mershado بازدید : 86 تاريخ : يکشنبه 14 اسفند 1401 ساعت: 14:54